dinsdag, juli 11, 2006

ماهی شيطون



يه روز يه ماهی کوچولو شيطنت کرد و خواست بيرون تنگ آب يه سر و گوش به خشکی بده!خودشو به طرف هوای بيرون پرت کرد اما ناغافل روی زمين افتاد.سرش خيلی درد گرفت ،ميدونی چرا؟ چون تا حالا زمين خوردن را تجربه نکرده بود!خيلی تشنه اش شده بود تازه فهميد چقدر به آب محتاج بوده!

هر چی تقلا کرد تا توی آب برگرده نشد،چون رفتن هميشه آسونه اما

برگشتن؟! تا اينکه يه موجود بزرگ دو پا پيداش شد و اونو توی آب انداخت و ماهی به خودش قول داد که تا آخر عمرش اونقدر آب بخوره که ديگه تشنه نشه !

راستی اگر يه روزی ما از تنگ بلور خودمون بيرون بپريم کيه که به داد ما برسه؟

من ميدونم :دستهای مهربون و گرم خدا . ميگيد خدا دست نداره؟

پس کی من خسته رو توی سجاده به آغوش ميکشه؟!

 

Geen opmerkingen: